من یه دختر ۲۱ساله ام که توی انزوا با خانواده ام زندگی می کنم بدون داشتن روابط اجتماعی خاصی و حتی گفت وگوی درون خانواده که ناشی از درک متقابل باشه من اظطراب شدیدی دارم چند سالیه دچار آکنه شدید شدم و اعتماد به نفسم رو از دست دادم بااین که توی چند سال پیش دکتر رفتم تابان تاثیری نداشته و دچار اضافه وزن شدم و همچنین ۱ترم مرخصی ار دانشگاه و عقب افتادن از بقیه که باعث انزوای بیشترم شد ودوست صمیمی ندارم و بی درحال تلاش براش هستم ،توی خانواده ما همه دچار کمبود محبت و توجه هستن و به همین خاطر شرایط رقابتی وحسادت گونه است حتی پدرم برای توجه بیشتر با ما رقابت می کنه ،محبت معنی نداره وبه نیاز تفریح ما اهمیتی نمی دن ولی خود پدرم در سال چندین سفر می ره در حالی گه من هنوز امسال مسافرت نرفتم ،برادرم دچار افسردگی شدید و یک باز خودکشی کرده ،و این که در کل احساس اضطراب شدید می کنم ودر طول روز افکار زیادی میاد توی مغزم ،واین که یک نفر رو توی دانشگاه دوست دارم ولی می ترسم باوجود آکنه و ظاهر خیلی خوب اصلا به من توجهی نکنه و دارم درد می کشم ،درسم انگیزه بالایی دارم ولی وقتی توی خونه ام حالم بد می شه دچار جزو بحث شدید باخانواده ام همیشه سر حتی عوض کردن کانال تلویزیون ،به فکر اینک که برم خوابگاه تا یکم از این جو دور باشم و به درسم برسم وبرای آینده ام تلاش کنم ،ممنون می شم کمکم کنید راه حل درست رو پیدا کنم